شعر آدم

شعر  آدم





7
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۳۰ مطلب با موضوع «رباعی» ثبت شده است

از های و هوی باد و توفان می توان گذشت
با بی خیالی از زمستان می توان گذشت


اینجا قرار مردمان بر بی قراری است
از حرف و قول و عهد و پیمان می توان گذشت


این روز ها، از آبرو و غیرت و شرف
حتی برای لقمه ای نان می توان گذشت


تنها شمایلی از آدم در میان ماست
از نام پر ز ننگ انسان می توان گذشت


دیوارهای سر شکن دارد ولی چه باک
همت کنی از این خیابان می توان گذشت

 

زخم دل شکسته محتاج طبیب نیست
خو چون کنی به درد ز درمان می توان گذشت


چون پای عشق در میان باشد چه جای جان!
مانند آب خوردن از آن می توان گذشت


ای صد فرشته مست یک جرعه دهان تو
با خنده ات ز حور و غلمان می توان گذشت


گر پیرو پیمبر دیوانگان شوی
از عقل و عشق و دین و ایمان می توان گذشت

 

■ این غزل رابا صدای هوش مصنوعی بشنوید:

                        🎶 گوش کنید

 

 

 

۰ نظر ۲۳ آبان ۰۳ ، ۱۰:۴۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

برای قهوه و فنجان دوباره فرصت نیست

نشست برف بر ایوان دوباره فرصت نیست

پرم ز شوق جوانه زدن ولی افسوس

رسید فصل زمستان، دوباره فرصت نیست

نشسته بر سر شاخه هزار سیب، ولی

برای آدم و عصیان دوباره فرصت نیست

به خیل خاطره‌های گذشته دل خوش کن

برای دیدن یاران دوباره فرصت نیست

خیال گفت رساندم به دامنش دستت

ولی در عالم امکان دوباره فرصت نیست 

به گِل نشانده‌ای کشتی آرزوها را

رسید قصه به توفان دوباره فرصت نیست

دوباره دشت پر از لاله می‌شود اما

برای رویش انسان دوباره فرصت نیست

 

■ این غزل را با صدای هوش مصنوعی بشنوید:

             🎶 بشنوید

 

 

۰ نظر ۲۲ آبان ۰۳ ، ۱۹:۲۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

شمس خواندم همچو مولانا خدا کردم تو را
پنج نوبت درنماز خود صدا کردم تو را
یادت از لب‌های خاموشم نشد یک دم قضا
در تمام لحظه‌های خود ادا کردم تو را
گرچه دستان من از دامان لطفت دور بود
سر به سوی آسمان هر شب دعا کردم تو را
جای آغوش کسی در سرنوشتم پر نبود
در قنوتم باخدا چون و چرا کردم تورا
تو مرا از چشم خود راندی و من با جان و دل
در دل خونین و جان خسته جا کردم تو را
در شب تاریکی و توفانی دریای دلم
دست از ساحل کشیدم ناخدا کردم تو را
خواب خوش بعد تو در چشمان من پیدا نشد
در دل کابوس‌هایم دست و پا کردم تو را
ای همه اسرار عالم در نگاه تو نهان
با تمام رازهایم آشنا کردم تو را

 

■ این غزل را با صدای هوش مصنوعی بشنوید:

 

               🎶 گوش کنید

 

 

۰ نظر ۰۱ آبان ۰۳ ، ۱۴:۰۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

آن موج کوچکم که به ساحل نمی رسم

مانند یک کلاغ، به منزل نمی رسم

در آرزوی دیدنت، عمری دویده ام

می میرم و به آرزوی دل نمی رسم

 

۰ نظر ۱۷ آذر ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

خدای ما و خدای شما یکی ست، ولی
نمی رسد به یک آیینه راه ما و شما
خدای ما همه لطف و خدایتان همه قهر
تفاوت است میان نگاه ما و شما

 

 

۰ نظر ۰۴ آذر ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

لقمان  حکیم  شهر  دانایی  بود

یک میکده پر زشور و شیدایی بود

این  آدم  کم  حوصله  امروزی

ضرب المثل صبر و شکیبایی بود

۰ نظر ۲۶ تیر ۰۱ ، ۰۷:۳۹
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

مستِ چشمانِ توام، این باده را از من نگیر

لطف کن، این دلخوشی ساده را از من نگیر

از همه دار و ندار من، غروری مانده است

این نشانِ مردمِ آزاده را از من نگیر!

۰ نظر ۲۵ تیر ۰۱ ، ۰۷:۲۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

این قلب هزار پاره را بند بزن

بین من و تو دوباره پیوند بزن

هرچند که ما باغ زمستان زده ایم

ای غنچه! بیا دوباره لبخند بزن

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

در دل دارم مهر تو، تا جان دارم

وز حسرت تو، دو دیده گریان دارم

آن روز که چون لاله بر آیم از خاک

داغ تو درون سینه پنهان دارم

۰ نظر ۱۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۰۵ دی ۰۰ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)