شعر آدم

شعر  آدم





7
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۴۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابوالحسن درویشی مزنگی» ثبت شده است

 

 

 

امروز شده چشمک و لبخند مجازی

دل دادن و دل بستن و پیوند مجازی

لبریز شد از دوری تو کاسه صبرم

دارم سر دیدار تو، هر چند مجازی

عکسی ز تو دیدم به گمانم که تو نبودی

این شک به دلم لرزه ای افکند مجازی

شب خواب تو را دیدم و با شوق گرفتم

یک بوسه از آن دو لب چون قند مجازی

امروز مجازی شده ای هم سفر من

با یاد تو رفتیم به دربند مجازی

تا چشم حسودان نزند چشم تو را چشم

آتش زده ام دانه ی اسپند مجازی

دنیای عجیبی شده دنیای من و تو

دنباله ی هر نام نوشتند: مجازی!

 

۰ نظر ۱۵ خرداد ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

زهر با خود داشت،هر جامی چشیدم از شما

هیچ جز نامردمی ، هرگز ندیدم از شما

بود بیهوده هر امیدی که در دل داشتم

شد سیه پوش عزا و ماتم عیدم از شما

عشق را بازیچه دست هوس کردید، حیف

بود قلابی، هر احساسی که دیدم از شما

کاسبی کردید با دل؛ ناحبیبان خدا !

جو گرفتم هر چه را گندم خریدم از شما

شوره زاری شد، گلستان وفای مردمان

برگ برگش خار بود آن گل که چیدم از شما

راستی تان را چگونه می شود باور کنم

جز دروغ آیا کلامی هم شنیدم از شما؟

جز ریا در کوله بار عاشق و عابد نبود

دل به شیطان می سپارم، نا امیدم از شما

 

۰ نظر ۱۳ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

عاشقم ، با این دل شیدا خوشم

مثل یک پروانه، بی پروا خوشم

قطره قطره، می چکم از دامنم

در میان شعله ام، اما خوشم

چون نمی دانم ز فردا سهم خود

تلخ یا شیرین، ولی حالا خوشم

گرچه اینجا در کویر افتاده ام

با خیال قطره و دریا خوشم

لاله زاری داغ دارم در دلم

با تمام داغ ها ، یکجا خوشم

مهر تنهایی ست بر پیشانی ام

در میان جمع هم تنها خوشم

گوشه ای و آسمان و ماه و من

امشبی با عالم بالا خوشم

گر شما با عشق لیلا دلخوشید

من ولی با عشق بی لیلا خوشم

 

۰ نظر ۱۱ خرداد ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

نه بگویی جان تو شر می شوم

دست در دامان خنجر می شوم

دوستت دارم ، بیا با من بمان

دوست نه ؛ این بار شوهر می شوم

تو برای من پرنسس می شوی

من   پرنس قصر قیصر می شوم

چند روزی در محل کن پرس و جو

خوب خوبم ، با تو بهتر می شوم

پهلوانم ، عاشق کباده ام

ذره ای چاقم که لاغر می شوم

گر پسندت نیست اسم من، بگو!

جای اسکندر، مظفر می شوم

با قناری قهر کردم جان تو

بی خیال هر چه کفتر می شوم

باد را از کله بیرون می کنم

تو بخواهی پاک پنچر می شوم

بی سواتم ؛ بی کمالاتم ، درست

با تو اهل درس و دفتر می شوم

پول دارم مدرکش را می خرم

از همه در علم سرتر می شوم

به گل چادر گلدارت قسم

گر چه خارم، بی تو پرپر می شوم!

۰ نظر ۰۹ خرداد ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

یک شاخه گل هم از بهار اینجا نمانده است

حتی نشانه ای ز خار اینجا نمانده است

صد جامه شد دریده گرگان  و ای دریغ

چشم کسی در انتظار اینجا نمانده است

چشمان هرزه هر طرف ایستاده در کمین

از عاشقی به جز شعار اینجا نمانده است

جز ضربه های بی امان مانده از هوس

در سینه قلب بی قرار اینجا نمانده است

حتی به حیله هیچ کس دم از وفا نزد

یک آستین، بدون مار اینجا نمانده است

خالی ست جام میکده از باده، سال هاست

نه مست  باده، نه خمار اینجا نمانده است

جایی نشان رستم دستان ندیده ام

گویی کسی از آن تبار اینجا نمانده است

بر بام شهر علامتی از سربدار نیست

جز سایه سیاه دار اینجا نمانده است

ما مانده ایم و خواری یک شهر پر سکوت

چیزی برای افتخار اینجا نمانده است

۰ نظر ۰۷ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۴۷
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۰۳ خرداد ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۰۱ خرداد ۰۱ ، ۰۹:۰۵
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۲۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۰:۱۲
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۷:۴۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)