شعر آدم

شعر  آدم





7
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۴۶۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابوالحسن درویشی مزنگی» ثبت شده است

مسافر آینه (در جست و جوی دیروز( با شرح داستانی جذاب و خواندنی از مردی که گذشته خود را فراموش کرده است سعی دارد به شما کمک کند تا از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده رها شوید و در زمان حال زندگی کنید.

موضوع این کتاب با سایر قصه‌هایی که تا به حال خوانده‌اید، تفاوت دارد. شخصیت اصلی داستان در میان میلیاردها انسان گمشده است و مدام از خود می‌پرسد که کیست، چرا آمده و چه می‌خواهد؟!

کلیت قصه حال و هوای شعر دارد و حس و ظرافت خاصی در آن نهفته است. اصلاً شبیه یک داستان معمولی دارای شخصیت‌های مختلف نیست. به تمام کسانی که مطالعه‌ی این کتاب را انتخاب کرده‌اند پیشنهاد می‌شود که خود را از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده نجات دهید؛ زیرا ما به دنیا نیامده‌ایم که آرزوهای گذشتگان را تحقق بخشیم یا برای آیندگان فداکاری کنیم، بلکه ما متولد شده‌ایم تا در زمان حال و برای خودمان زندگی کنیم.

زندگی یک سفر کوتاه از تولد تا مرگ است، می‌توانید زمان خود را در پی یافتن پاسخ این پرسش بگذارید که چه کسی شما را به سفر فرستاد و مقصد نهایی کجاست یا اینکه بدون دغدغه از سفر لذت ببرید! انتخاب با خودتان است!

 

 از کتابراه رایگان دانلود کنید:

http://ketabrah.ir/go/b53071

 

معرفی کتاب مسافر آینه (در کتابراه)

ابوالحسن درویشی مزنگی در کتاب مسافر آینه (در جست و جوی دیروز) با شرح داستانی جذاب و خواندنی از مردی که گذشته خود را فراموش کرده است سعی دارد به شما کمک کند تا از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده رها شوید و در زمان حال زندگی کنید.

موضوع این کتاب با سایر قصه‌هایی که تا به حال خوانده‌اید، تفاوت دارد. شخصیت اصلی داستان در میان میلیاردها انسان گمشده است و مدام از خود می‌پرسد که کیست، چرا آمده و چه می‌خواهد؟!

کلیت قصه حال و هوای شعر دارد و حس و ظرافت خاصی در آن نهفته است. اصلاً شبیه یک داستان معمولی دارای شخصیت‌های مختلف نیست. به تمام کسانی که مطالعه‌ی این کتاب را انتخاب کرده‌اند پیشنهاد می‌شود که خود را از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده نجات دهید؛ زیرا ما به دنیا نیامده‌ایم که آرزوهای گذشتگان را تحقق بخشیم یا برای آیندگان فداکاری کنیم، بلکه ما متولد شده‌ایم تا در زمان حال و برای خودمان زندگی کنیم.

زندگی یک سفر کوتاه از تولد تا مرگ است، می‌توانید زمان خود را در پی یافتن پاسخ این پرسش بگذارید که چه کسی شما را به سفر فرستاد و مقصد نهایی کجاست یا اینکه بدون دغدغه از سفر لذت ببرید! انتخاب با خودتان است!

 

از کتابراه رایگان دانلود کنید:

http://ketabrah.ir/go/b53071



www.shereadm.ir

 

معرفی کتاب مسافر آینه (در کتابراه)

ابوالحسن درویشی مزنگی در کتاب مسافر آینه (در جست و جوی دیروز) با شرح داستانی جذاب و خواندنی از مردی که گذشته خود را فراموش کرده است سعی دارد به شما کمک کند تا از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده رها شوید و در زمان حال زندگی کنید.

موضوع این کتاب با سایر قصه‌هایی که تا به حال خوانده‌اید، تفاوت دارد. شخصیت اصلی داستان در میان میلیاردها انسان گمشده است و مدام از خود می‌پرسد که کیست، چرا آمده و چه می‌خواهد؟!

کلیت قصه حال و هوای شعر دارد و حس و ظرافت خاصی در آن نهفته است. اصلاً شبیه یک داستان معمولی دارای شخصیت‌های مختلف نیست. به تمام کسانی که مطالعه‌ی این کتاب را انتخاب کرده‌اند پیشنهاد می‌شود که خود را از بند خاطرات گذشته و آرزوهای آینده نجات دهید؛ زیرا ما به دنیا نیامده‌ایم که آرزوهای گذشتگان را تحقق بخشیم یا برای آیندگان فداکاری کنیم، بلکه ما متولد شده‌ایم تا در زمان حال و برای خودمان زندگی کنیم.

زندگی یک سفر کوتاه از تولد تا مرگ است، می‌توانید زمان خود را در پی یافتن پاسخ این پرسش بگذارید که چه کسی شما را به سفر فرستاد و مقصد نهایی کجاست یا اینکه بدون دغدغه از سفر لذت ببرید! انتخاب با خودتان است!

 

از کتابراه رایگان دانلود کنید:

http://ketabrah.ir/go/b53071

 



www.shereadm.ir
۰ نظر ۳۱ مرداد ۰۲ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

آمدی ما را به عشقت مبتلا کردی و رفتی

بی بهانه، بی خبر، دل را رها کردی و رفتی

از همه مردم بریدم تا بگیرم دامن تو

قطره را از دامن دریا جدا کردی و رفتی

قول دادی که بمانی در کنارم تا به ساحل

در دل توفان مرا بی ناخدا کردی و رفتی

داشتی بر گردن خود رکعتی از دل شکستن

آمدی و دل شکستی و ادا کردی و رفتی

مدعی دوستی در حرف بسیارند  چون تو

قصه ها از عشق گفتی ، ادعا کردی و رفتی

تا بپندارند مردم که تو هم اهل وفایی

آمدی و یک دو روزی را ریا کردی و رفتی

همچو نی ، بودیم از آوای مهرت پر ترانه

سوختی نیزار و نی را بی نوا کردی و رفتی

 

۰ نظر ۲۹ مرداد ۰۲ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

جامی لبالب از شراب خانگی رسید

پاییز، فصل تازه ئ دیوانگی رسید

صبح است این که دردل گلدان شکفته است

این آیه ها، ز گریه باران شکفته است

باید دوباره، چترهای شوق وا شود

باید دلم، دوباره با عشق آشنا شود

کو اسب چوبی ام، که بتازم به نام تو

افسانه ای دوباره بسازم، به نام تو

کردم هوای چاه و زندان، ای برادران!

کو گرگ؟ تا مرا بدرَّد در خیالتان

در چشمْ آب و بر لبِ خود ناله کاشتم

در شوره زار دل، دوباره لاله کاشتم

پر شد هوای دل ز بوی یاس پر زدن

بال و پرم پُر است، از احساسِ پر زدن

دارد دوباره سر به هوا می شود دلم

از دام عقلِ خیره رها می شود دلم

باید دوباره با دل خود همنوا شوم

از  قید و بند دانش و تقوا جدا شوم

دل می زند نهیب که از تن عبور کن

این بار بی من و شما، در او ظهور کن

وقت است در دو چشم من توفان بپاکنی

بر عهد سیب سرخ عصیانت وفا کنی

بشنو اذان عاشقی، خیرالعمل بخوان

برخیز و یک دو جرعه ازجام غزل بخوان

 

۰ نظر ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۱۹ مرداد ۰۲ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

اسیر درد دوا را بهانه می گیرد

دلم دوباره شما را بهانه می گیرد

گمان کنم که هوایی خنده های تو شد

چنین که باد هوا را بهانه می گیرد

کنون که دیدن تان را محال می بیند

ببین چگونه صدا را بهانه می گیرد

ز عهدهای شکسته هزار قصه شنید

هنوز مهر و وفا را بهانه می گیرد

به باغ خاطره بردم کمی هوا بخورد

گل نگاه شما را بهانه می گیرد

حدیث عقل نوشتیم و او نمی خواند

جنون بی سروپا را بهانه می گیرد

تو رفتی و دل من رفت بی تو از دستم

برای گریه عزا را بهانه می گیرد!

 

اسیر درد دوا را بهانه می گیرد

دلم دوباره شما را بهانه می گیرد

گمان کنم که هوایی خنده های تو شد

چنین که باد هوا را بهانه می گیرد

کنون که دیدن تان را محال می بیند

ببین چگونه صدا را بهانه می گیرد

ز عهدهای شکسته هزار قصه شنید

هنوز مهر و وفا را بهانه می گیرد

به باغ خاطره بردم کمی هوا بخورد

گل نگاه شما را بهانه می گیرد

حدیث عقل نوشتیم و او نمی خواند

جنون بی سروپا را بهانه می گیرد

تو رفتی و دل من رفت بی تو از دستم

برای گریه عزا را بهانه می گیرد!



www.shereadm.ir
۰ نظر ۱۷ مرداد ۰۲ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

باید بگردم، باز هم پیدا کنم خود را
باید، جدا از این همه غوغا کنم خود را
من که خود از رنگ و ریای خود خبر دارم
یک روز، باید عاقبت رسوا کنم خود را
گاهی خودِ من باعثِ دردسر خویشم
یک جور باید از سرِ خود واکنم خود را
بردارم از دریا دل و، سر از بیابان ها
پرده نشین خانه
ئ تقوا کنم خود را
قاضی شدم، هی حکمِ انکار شما دادم
این بار می خواهم ولی حاشا کنم خود را
من کیستم؟ اینجا چه می خواهم؟ نمی دانم
باید دوباره در خودم معنا کنم خود را !

 

۰ نظر ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۱۱ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۰۳
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

دلم را برده ای، با لشکر زیر نقابی ها

سیاه ها، سرخ ها، یک دسته ی وحشی شرابی ها

ندارم آرزویی، گر شود روزی نصیب من

پریدن، بال در بال شما، در اوج آبی ها

بهای عشق را مجنون و سرگردان شدن کردی

پشیمان نیستم، هرگز! از این کوچه خوابی ها

«شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل»

تحمل می توانیم کرد، ما دل آفتابی ها

صبوری کن کلید هر دَری در گردن صبر ست

شکیبایی ست هر جا نردبان کامیابی ها

        خراب دوستان یک دل و با معرفت هستم

ملاک مرد بودن نیست، الّا این خرابی ها

۰ نظر ۰۹ مرداد ۰۲ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۰۵ مرداد ۰۲ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)