شعر آدم

شعر  آدم





7
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر با صدای هوش مصنوعی» ثبت شده است

 

تشنه ام تشنه ، به من یک جرعه شبنم می دهی؟

نیمی از آن سیب سرخت را به آدم می دهی؟

دوست تر دارم بسوزم در نگاه گرم تو

شعله ای از شمع چشمانت به بالم می دهی؟

مثل ابراهیم در آتش ، گرفتار توام

از لبت آیا به من یک بوسه زمزم می دهی؟

من که از شادی ندارم سهم در دنیای تو

قسمتم را لااقل از آن همه غم می دهی؟

زخم دوری تو از صبرم فراتر رفته است

قلب خونین مرا یک نامه مرهم می دهی

سخت کوشیدم فراموشت کنم ، اما نشد

نازنینم! بی وفایی یاد من هم می دهی؟

 

● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                         🎶 بشنوید

 

۱ نظر ۲۰ بهمن ۰۳ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

از مردمی بجز همین صورت نمانده است

در مردمان عصر ما همت نمانده است

انگار در وجود ما از پا فتادگان

تاب و توان ذره ای حرکت نمانده است

گویی که مقصد جهان آزار مردم است

از فتنه های او کسی راحت نمانده است

چندان که از جفای او خواری کشیده ایم

در هیچ کس نشانی از عزت نمانده است

نه رویش از زمین و نه بارش از آسمان

در روزگار ذره ای رحمت نمانده است

در کشت زار بی سر و سامان زندگی

یک خوشه نیز خالی از آفت نمانده است

هر در زدیم ، پاسخ منفی شنیده ایم

در ذهن ما تفکر مثبت نمانده است

نومید گوشه ای خزیدیم زیر بال غم

داریم هزار آرزو ، فرصت نمانده است

پنجاه بار برده ایم این بار و دیده ایم

در کوله بار عمر جز زحمت نمانده است

شاید که می دهد خبر این روز های سخت

چیزی  به  وعدگاه  قیامت  نمانده است!

 

● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                             🎶 بشنوید

۰ نظر ۱۹ بهمن ۰۳ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

نمی شود که برایت ترانه بنویسم

مدام شعرِ تَرِ عاشقانه بنویسم

هوای شهر پُر از بوی نفرت است، ببین!

چگونه من غزل شادمانه بنویسم؟

زبانه می کشد از قلب داغدیده ام، آه

ز سوز شعله و داغ زبانه بنویسم

شب است و خانه سیاه است و من پُر از دردم

به اشکِ دیده غمِ اهلِ خانه بنویسم

نمانده است سری روی شانه ی مردی

که من حدیثِ سر زلف و شانه بنویسم

به جانِ تو، قلم از حرفِ غصّه بیزار است

ولی نشاطِ کدامین بهانه بنویسم

من از تبارِ همین مردمِ پُر از دردم

ز دردِ مردمِ اهلِ زمانه بنویسم

 

●این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                       🎶بشنوید

        

 

 

۰ نظر ۱۸ بهمن ۰۳ ، ۲۰:۱۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

داغ شد ، چون لاله زیبا کرد این آتش مرا

آفتاب قلب بودا کرد این آتش مرا

 

از ریا بر چهره ی کفرم نقابی داشتم

پرده ها را سوخت، رسوا کرد این آتش مرا

 

عقل را همچون کلاهی بر سر خود داشتم

تا شوم پنهان، که پیدا کرد این آتش مرا

 

سوز دل برداشت ازلب های من مهر سکوت

چون کلیم الله، گویا کرد این آتش مرا

 

برگ برگ دفتر قلبم پر از اسرار بود

چون پیام رمز خوانا کرد، این آتش مرا

 

سال ها اسپند بودم، بیقرار شعله ای

همچو خاکستر شکیبا کرد، این آتش مرا

 

تلخ بودم، ترش بودم، غوره بودم؛ عاقبت

زد به جانم، مثل حلوا کرد این آتش مرا

 

کِی به جامی می شود خاموش، این آتش فشان

باز هم محتاج دریا کرد این آتش مرا

 

رو سپید از امتحان عشق بیرون آمدم

مثل یک ذرت شکوفا کرد این آتش مرا

 

● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

             🎶 بشنوید

 

۰ نظر ۱۳ آذر ۰۳ ، ۱۱:۴۳
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

از های و هوی باد و توفان می توان گذشت
با بی خیالی از زمستان می توان گذشت


اینجا قرار مردمان بر بی قراری است
از حرف و قول و عهد و پیمان می توان گذشت


این روز ها، از آبرو و غیرت و شرف
حتی برای لقمه ای نان می توان گذشت


تنها شمایلی از آدم در میان ماست
از نام پر ز ننگ انسان می توان گذشت


دیوارهای سر شکن دارد ولی چه باک
همت کنی از این خیابان می توان گذشت

 

زخم دل شکسته محتاج طبیب نیست
خو چون کنی به درد ز درمان می توان گذشت


چون پای عشق در میان باشد چه جای جان!
مانند آب خوردن از آن می توان گذشت


ای صد فرشته مست یک جرعه دهان تو
با خنده ات ز حور و غلمان می توان گذشت


گر پیرو پیمبر دیوانگان شوی
از عقل و عشق و دین و ایمان می توان گذشت

 

■ این غزل رابا صدای هوش مصنوعی بشنوید:

                        🎶 گوش کنید

 

 

 

۰ نظر ۲۳ آبان ۰۳ ، ۱۰:۴۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)