شعر آدم

شعر  آدم





7
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۱۶۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل معاصر» ثبت شده است

 

 

سهم مرا ز دور تماشا نوشت و رفت
در خاطرات من دو ردپا نوشت و رفت
تا درس اشتیاق و عطش را بلد شوم
بر ماسه کویر من دریا نوشت و رفت
چون دست سرنوشت با من مهربان نبود
پیشانی مرا تک‌وتنها نوشت و رفت
هر خواهشی که داشتم مهر قبول خورد
اما در انتها دو سه اما نوشت و رفت
شادی یک دقیقه را بر من حرام کرد
غم را برابر همه دنیا نوشت و رفت
لبخند لطف و اخم غضب را کنار هم
بر چهره‌اش شبیه معما نوشت و رفت
از شور و شوق روز رسیدن سخن نگفت
داغ فراق را ولی زیبا نوشت و رفت
الهام صد غزل دلم را وعده داده بود
یک دو سه بیت تلخ بی‌معنا نوشت و رفت

 

   ● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

  

 

۰ نظر ۱۳ اسفند ۰۳ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)


خاموشم اما درغمت چشمان تر دارم
می ترسم اما باز هم میل خطر دارم
پاییز در راه است و من چون باغبان پیر
یک باغ پر ازشاخه های بی ثمر دارم
تاکی به دنبال سراب آرزو باشم
از این بیابان خسته ام، میل سفر دارم
افتاده ام بر خاک اگر چه پیش پای تو
مانند شک، یک کوه اما و اگر دارم
از دیگران جای شکایت نیست وقتی که
از شاخه خود دسته در دست تبر دارم
بی تو، پریدن مثل شادی رفته از یادم
هرچند مثل یک کبوتر بال و پر دارم
با بوسه ای یک روز، مثل آفتابی گرم
از راز پنهان دل خود پرده بردارم
هرچند پایانی ندارد این شب تیره
چشم امید اما به رؤیای سحر دارم   

 

    ●این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:                                      

 

۰ نظر ۱۲ اسفند ۰۳ ، ۱۱:۵۵
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

دار صد حادثه بر پاست، خودت می دانی

نوبت عاشقی ماست، خودت می دانی

قلب خونین من و داغ هزاران لاله

باز هم فصل تماشاست، خودت می دانی

شعله عشق تو و دامن پروانه دل

آتش طور همین جاست، خودت می دانی

زلف آشفته، سر از پنجره بیرون کردی

قصد گیسوی تو غوغاست، خودت می دانی

روح پاییزی من، میل بهاران دارد

ساعت معجزه حالاست، خودت می دانی

سرنوشتم چو به دست تو رقم خواهد خورد

تلخ و شیرین همه زیباست، خودت می دانی

بیت های غزلم بوی شما را دارد

لفظ وابسته معناست، خودت می دانی

 

● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                               🎶بشنوید

             

۰ نظر ۰۸ اسفند ۰۳ ، ۰۹:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

میانِ خوف و رجا مانده ام، بگو چه کنم؟

دخیلِ پای دعا مانده ام، بگو چه کنم؟

به چشم های تو شد مبتلا دلم، بی تو

اسیرِ دستِ بلا مانده ام، بگو چه کنم؟

در این هوای غم آلودِ سردِ پاییزی

گُلم، ز شاخه جدا مانده ام، بگو چه کنم؟

مرا نه قوّتِ کوهِ غمت کشیدن بود

به زیر بار، دوتا مانده ام، بگو چه کنم؟

هزار ماهِ محرم عزاست در دل من

در انتظارِ شما مانده ام، بگو چه کنم؟

تمامِ همسفران رفته اند وَ من، تنها

امیدوارِ تو، جامانده ام، بگو چه کنم؟

 

●این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                              🎶 بشنوید

۰ نظر ۰۵ اسفند ۰۳ ، ۰۷:۲۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

باران نم نم و من و جنگل به یاد تو

مانند  شب ،  در انتظار  بامداد  تو

اینجا سکوت می وزد  و پرده  خیال

درخاطرات خود پراست ازبوی باد تو

مانند قلب من دل  جنگل گرفته است

در انزوای  دوری از لبخند شاد  تو

بی تو خمار لحظه های با تو بودنم

افتاده  مستی ام ، به  دام  اعتیاد  تو

دست دعا به آسمان دارم که تا شود

لطفت به  کام ما  و دنیا بر مراد تو

درمن نمانده آرزویی ، جز قدم زدن

تا  انتهای  زندگی  ،  در امتداد  تو

 

 این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

​​​​​​                               🎶 بشنوید    

                 

۰ نظر ۲۲ بهمن ۰۳ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

نشسته ، بغض گلوها در انتظار شما

بیا که گل شود این غنچه در بهار شما

 

بیار جرعه ای از مستی لبت که شدیم

من و سبو و خم و جام می خمار شما

 

بیا که بشکند این میله های تیره ی شب

به صبح روشن چشمان بی قرار شما

 

امانت غم تو می کشم به دوش دلم

خم است پشت من و دل به زیر بار شما

 

بچین ز شاخه که شد در هوای دستانت

هزار پاره ی خونین ، دل انار شما

 

شبیه باد بر این برگ دل شکسته بوز

که تا به رقص در آید به افتخار شما

 

اگر چه دامن گل عار دارد از دستم

اجازه هست شوم همنشین خار شما؟

 

برای من که تو را در میان دل دارم

به هر کجا که نشینم بود کنار شما

 

●  این غزل را با صدای هوش  مصنوعی گوش کنید:

                                                 🎶 بشنوید

 

۰ نظر ۲۱ بهمن ۰۳ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

من هیچ تر از هیچم، چه بی تو و چه با تو

من ذره تو خورشیدی، من قطره و دریا تو

خالی ست خیال من، از هرچه و از هر که

از خاطر من رفته ، نام همه الّا تو

گفتم به دلم باده، با ساقی دیگر خور

با بغض جوابم داد؛ یا هیچکسی یا تو!

ما را نکشاند دل، جز جانب آن کعبه

می آیم و می آیم، همراه دلم تا تو

دیروز دلت با من، امروز غمم از تو

تا باز چه بنویسی، در دفتر فردا تو

باز آی و قلم ها را با خنده به رقص آور

ای خاطره شیرین ، ای شور غزل ها تو

جز دوست نمی آید ، در قافیه شعرم

تنها تو و تنها تو ، تنها تو و تنها تو

 

  ● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید: 

              🎶 بشنوید 

 

 

           

۰ نظر ۲۶ آذر ۰۳ ، ۰۸:۱۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

داغ شد ، چون لاله زیبا کرد این آتش مرا

آفتاب قلب بودا کرد این آتش مرا

 

از ریا بر چهره ی کفرم نقابی داشتم

پرده ها را سوخت، رسوا کرد این آتش مرا

 

عقل را همچون کلاهی بر سر خود داشتم

تا شوم پنهان، که پیدا کرد این آتش مرا

 

سوز دل برداشت ازلب های من مهر سکوت

چون کلیم الله، گویا کرد این آتش مرا

 

برگ برگ دفتر قلبم پر از اسرار بود

چون پیام رمز خوانا کرد، این آتش مرا

 

سال ها اسپند بودم، بیقرار شعله ای

همچو خاکستر شکیبا کرد، این آتش مرا

 

تلخ بودم، ترش بودم، غوره بودم؛ عاقبت

زد به جانم، مثل حلوا کرد این آتش مرا

 

کِی به جامی می شود خاموش، این آتش فشان

باز هم محتاج دریا کرد این آتش مرا

 

رو سپید از امتحان عشق بیرون آمدم

مثل یک ذرت شکوفا کرد این آتش مرا

 

● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

             🎶 بشنوید

 

۰ نظر ۱۳ آذر ۰۳ ، ۱۱:۴۳
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

از مردمی بجز همین صورت نمانده است

در مردمان عصر ما همت نمانده است

گویی که مقصد جهان آزار مردم است

از فتنه های او کسی راحت نمانده است

چندان که از جفای او خواری کشیده ایم

در هیچ کس نشانی از عزت نمانده است

نه رویش از زمین و نه بارش از آسمان

در روزگار ذره ای رحمت نمانده است

در کشت زار بی سر و سامان زندگی

یک خوشه نیز خالی از آفت نمانده است

نومید گوشه ای خزیدیم زیر بال غم

داریم هزار آرزو، فرصت نمانده است

شاید که می دهد خبر این روز های سخت

چیزی به وعده گاه قیامت نمانده است!

 

     ● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                        🎶 بشنوید

 

 

۰ نظر ۰۵ آذر ۰۳ ، ۱۰:۲۴
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

پر شد تمام هستی من ازهوای تو

حتی سکوت، با خودش دارد صدای تو

در من حلول کرده ای و خالی از «خود»م

در ذره ذره ام، نشان جای پای تو

هر سو که می کنم نظر، پرازخیال توست

دنیاست پرده ای زنقش چشم های تو

هر کس در این جهان به بلایی دچار شد

بیچاره من که شد دل من مبتلای تو

روز و شبم به ذکر یامحبوب می رود

شاید دری به لطف بگشاید خدای تو

بیمار انتظارم و درمان نمی شود

این درد، جز به بوسه مشکل گشای تو

عمرم گذشت و وعده وصلت ادا نشد

چشم امید دارم اما به قضای تو

زاهد نصیحتم نکن، گوشم گرفته است

از های وهوی یکسر از روی ریای تو

من داغ عشق بردلم دارم، وای من!

تو بی خبر ز لذت عشقی، وای تو!

 

■ این غزل را با صدای هوش مصنوعی بشنوید:

                  

🎶 گوش کنید

 

 

۰ نظر ۲۹ آبان ۰۳ ، ۰۸:۰۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)