شعر آدم

شعر  آدم





7
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

 

 

کندم دل از همه من تنهای مسخره
یک روز می‌روم از این دنیای مسخره
از دل‌خوشی نشانه حتی در بهار نیست
بااین‌همه شکوفه و گل‌های مسخره
در سرنوشت ما اگر یک جمله شادی است
پشت سرش نوشته صد امتی مسخره
سهم تو نیست از جهان جز خاطراتی از
دیروز تلخ و غصه فردای مسخره
یک روز حلقه می‌شود دستان سرد مرگ
بر گردن تمام آدم‌های مسخره
بیزارم ازهر آنکه نام زشت دادنش
بیزارتر ز واژه «زیبا» ی مسخره
یک‌عمر گشتم و ندیدم مثل خود کسی
نادان دلقک و چو تو دانای مسخره
از دردهای هر دوعالم می‌شود رها
چون هم‌سخن شود کسی با مای مسخره
ای مسخره نخند که عین حقیقت است

این حرف‌های تلخ بی‌معنای مسخره

 

● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                       🎶 بشنوید

 

 

۰ نظر ۲۸ بهمن ۰۳ ، ۱۹:۴۲
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

آدم شو و از عالمِ بالا، بیا پایین

با سیبِ سرخِ عشق، با حوا، بیا پایین

 

بالا نشستن گرچه شیرین است، مجنون شو

داری اگر در دل غمِ لیلا، بیا پایین

 

چون قاصدک، دل را به بالِ بادها بسپار

تا دست های عاشقِ تنها بیا پایین

 

شد بارِغم سنگین تر از تابِ صبوری ها

ای اشک از مژگانِ چشم ما، بیا پایین

 

می خواستی در سینهٔ دریا کنی منزل

دریاست اینجا، قطره جان! حالا بیا پایین

 

ما را پروبال پریدن با عقابان نیست

یا دست ما را کن رها و یا بیا پایین

 

این نردبان! خود خواهی ات را می برد بالا

افتادگی آموز، از بالا بیا پایین

 

حاشا نکن! از عشقْ داغی بر دلت مانده

چون سیل از دیوارهٔ حاشا بیا پایین

 

بال و پر پروانه ها را سوختی بس نیست؟

آمد سحر، ای سرکش زیبا بیا پایین

 

این اسب سرگردان ندارد مقصدی در پیش

درویش باش! از گُرده دنیا بیا پایین

 

         ● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                                          🎶 بشنوید

۰ نظر ۲۶ بهمن ۰۳ ، ۱۵:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

پروانه را به سر زمین لاله ها ببر
این داغ دیده را به جمع آشنا ببر
یک حرف عاشقانه، چشمم بر لبی ندید
گوشم بگیر و تا لب آن ماجرا ببر
در جستجوی عشق ، اگر گم شدی بیا
فانوس اشک گوشه چشم مرا ببر
بی تو به کار من نمی آید تپیدنش
چیزی نگو! بیا دلم را بیصدا ببر
نسل پلنگ منقرض شد در دیار ما
مانند ابر ، ماه را از شهر ما ببر
تنها ، امید مانده در قلبم ، بیا بگیر
این یادگار آخری را هم شما ببر
ما انتظار ساحل وصلی نمی کشیم
این تخته پاره غزل را هم بیا ببر

         ● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                          🎶 بشنوید

                        

۰ نظر ۲۵ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

باران نم نم و من و جنگل به یاد تو

مانند  شب ،  در انتظار  بامداد  تو

اینجا سکوت می وزد  و پرده  خیال

درخاطرات خود پراست ازبوی باد تو

مانند قلب من دل  جنگل گرفته است

در انزوای  دوری از لبخند شاد  تو

بی تو خمار لحظه های با تو بودنم

افتاده  مستی ام ، به  دام  اعتیاد  تو

دست دعا به آسمان دارم که تا شود

لطفت به  کام ما  و دنیا بر مراد تو

درمن نمانده آرزویی ، جز قدم زدن

تا  انتهای  زندگی  ،  در امتداد  تو

 

 این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

​​​​​​                               🎶 بشنوید    

                 

۰ نظر ۲۲ بهمن ۰۳ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

نشسته ، بغض گلوها در انتظار شما

بیا که گل شود این غنچه در بهار شما

 

بیار جرعه ای از مستی لبت که شدیم

من و سبو و خم و جام می خمار شما

 

بیا که بشکند این میله های تیره ی شب

به صبح روشن چشمان بی قرار شما

 

امانت غم تو می کشم به دوش دلم

خم است پشت من و دل به زیر بار شما

 

بچین ز شاخه که شد در هوای دستانت

هزار پاره ی خونین ، دل انار شما

 

شبیه باد بر این برگ دل شکسته بوز

که تا به رقص در آید به افتخار شما

 

اگر چه دامن گل عار دارد از دستم

اجازه هست شوم همنشین خار شما؟

 

برای من که تو را در میان دل دارم

به هر کجا که نشینم بود کنار شما

 

●  این غزل را با صدای هوش  مصنوعی گوش کنید:

                                                 🎶 بشنوید

 

۰ نظر ۲۱ بهمن ۰۳ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

تشنه ام تشنه ، به من یک جرعه شبنم می دهی؟

نیمی از آن سیب سرخت را به آدم می دهی؟

دوست تر دارم بسوزم در نگاه گرم تو

شعله ای از شمع چشمانت به بالم می دهی؟

مثل ابراهیم در آتش ، گرفتار توام

از لبت آیا به من یک بوسه زمزم می دهی؟

من که از شادی ندارم سهم در دنیای تو

قسمتم را لااقل از آن همه غم می دهی؟

زخم دوری تو از صبرم فراتر رفته است

قلب خونین مرا یک نامه مرهم می دهی

سخت کوشیدم فراموشت کنم ، اما نشد

نازنینم! بی وفایی یاد من هم می دهی؟

 

● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                         🎶 بشنوید

 

۱ نظر ۲۰ بهمن ۰۳ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

از مردمی بجز همین صورت نمانده است

در مردمان عصر ما همت نمانده است

انگار در وجود ما از پا فتادگان

تاب و توان ذره ای حرکت نمانده است

گویی که مقصد جهان آزار مردم است

از فتنه های او کسی راحت نمانده است

چندان که از جفای او خواری کشیده ایم

در هیچ کس نشانی از عزت نمانده است

نه رویش از زمین و نه بارش از آسمان

در روزگار ذره ای رحمت نمانده است

در کشت زار بی سر و سامان زندگی

یک خوشه نیز خالی از آفت نمانده است

هر در زدیم ، پاسخ منفی شنیده ایم

در ذهن ما تفکر مثبت نمانده است

نومید گوشه ای خزیدیم زیر بال غم

داریم هزار آرزو ، فرصت نمانده است

پنجاه بار برده ایم این بار و دیده ایم

در کوله بار عمر جز زحمت نمانده است

شاید که می دهد خبر این روز های سخت

چیزی  به  وعدگاه  قیامت  نمانده است!

 

● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                             🎶 بشنوید

۰ نظر ۱۹ بهمن ۰۳ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

نمی شود که برایت ترانه بنویسم

مدام شعرِ تَرِ عاشقانه بنویسم

هوای شهر پُر از بوی نفرت است، ببین!

چگونه من غزل شادمانه بنویسم؟

زبانه می کشد از قلب داغدیده ام، آه

ز سوز شعله و داغ زبانه بنویسم

شب است و خانه سیاه است و من پُر از دردم

به اشکِ دیده غمِ اهلِ خانه بنویسم

نمانده است سری روی شانه ی مردی

که من حدیثِ سر زلف و شانه بنویسم

به جانِ تو، قلم از حرفِ غصّه بیزار است

ولی نشاطِ کدامین بهانه بنویسم

من از تبارِ همین مردمِ پُر از دردم

ز دردِ مردمِ اهلِ زمانه بنویسم

 

●این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                       🎶بشنوید

        

 

 

۰ نظر ۱۸ بهمن ۰۳ ، ۲۰:۱۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

 

آی مردم ! من همین تن نیستم

این که می بینید ، این  من نیستم

خانه می بینید و صاحب خانه نه

پوست می بینید و مغز و دانه نه

در درونم من شبیه آتشم

همنشین شعله های سرکشم

یک زمان پر می کشم تا آسمان

یک زمانی زیر خاکستر نهان

یک زمان عقل و زمانی عشق ناب

گاه معجونی از این دو مستطاب

های مردم !های ! من هم آدمم

گاه با شادی و گاهی درغمم

های مردم ! من همه تن نیستم

نه ! خطا گفتم ، تن اصلا نیستم

 

  ● این مثنوی

۱ نظر ۱۴ دی ۰۳ ، ۱۸:۵۶
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

من هیچ تر از هیچم، چه بی تو و چه با تو

من ذره تو خورشیدی، من قطره و دریا تو

خالی ست خیال من، از هرچه و از هر که

از خاطر من رفته ، نام همه الّا تو

گفتم به دلم باده، با ساقی دیگر خور

با بغض جوابم داد؛ یا هیچکسی یا تو!

ما را نکشاند دل، جز جانب آن کعبه

می آیم و می آیم، همراه دلم تا تو

دیروز دلت با من، امروز غمم از تو

تا باز چه بنویسی، در دفتر فردا تو

باز آی و قلم ها را با خنده به رقص آور

ای خاطره شیرین ، ای شور غزل ها تو

جز دوست نمی آید ، در قافیه شعرم

تنها تو و تنها تو ، تنها تو و تنها تو

 

  ● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید: 

              🎶 بشنوید 

 

 

           

۰ نظر ۲۶ آذر ۰۳ ، ۰۸:۱۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)