دنیای مسخره!
يكشنبه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۳، ۰۷:۴۲ ب.ظ
کندم دل از همه من تنهای مسخره
یک روز میروم از این دنیای مسخره
از دلخوشی نشانه حتی در بهار نیست
بااینهمه شکوفه و گلهای مسخره
در سرنوشت ما اگر یک جمله شادی است
پشت سرش نوشته صد امتی مسخره
سهم تو نیست از جهان جز خاطراتی از
دیروز تلخ و غصه فردای مسخره
یک روز حلقه میشود دستان سرد مرگ
بر گردن تمام آدمهای مسخره
بیزارم ازهر آنکه نام زشت دادنش
بیزارتر ز واژه «زیبا» ی مسخره
یکعمر گشتم و ندیدم مثل خود کسی
نادان دلقک و چو تو دانای مسخره
از دردهای هر دوعالم میشود رها
چون همسخن شود کسی با مای مسخره
ای مسخره نخند که عین حقیقت است
این حرفهای تلخ بیمعنای مسخره
● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید: