شعر آدم

شعر  آدم





7
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۴۵۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر معاصر» ثبت شده است


خاموشم اما درغمت چشمان تر دارم
می ترسم اما باز هم میل خطر دارم
پاییز در راه است و من چون باغبان پیر
یک باغ پر ازشاخه های بی ثمر دارم
تاکی به دنبال سراب آرزو باشم
از این بیابان خسته ام، میل سفر دارم
افتاده ام بر خاک اگر چه پیش پای تو
مانند شک، یک کوه اما و اگر دارم
از دیگران جای شکایت نیست وقتی که
از شاخه خود دسته در دست تبر دارم
بی تو، پریدن مثل شادی رفته از یادم
هرچند مثل یک کبوتر بال و پر دارم
با بوسه ای یک روز، مثل آفتابی گرم
از راز پنهان دل خود پرده بردارم
هرچند پایانی ندارد این شب تیره
چشم امید اما به رؤیای سحر دارم   

 

    ●این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:                                      

 

۰ نظر ۱۲ اسفند ۰۳ ، ۱۱:۵۵
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

دار صد حادثه بر پاست، خودت می دانی

نوبت عاشقی ماست، خودت می دانی

قلب خونین من و داغ هزاران لاله

باز هم فصل تماشاست، خودت می دانی

شعله عشق تو و دامن پروانه دل

آتش طور همین جاست، خودت می دانی

زلف آشفته، سر از پنجره بیرون کردی

قصد گیسوی تو غوغاست، خودت می دانی

روح پاییزی من، میل بهاران دارد

ساعت معجزه حالاست، خودت می دانی

سرنوشتم چو به دست تو رقم خواهد خورد

تلخ و شیرین همه زیباست، خودت می دانی

بیت های غزلم بوی شما را دارد

لفظ وابسته معناست، خودت می دانی

 

● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                               🎶بشنوید

             

۰ نظر ۰۸ اسفند ۰۳ ، ۰۹:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

تا نشد غرق سیاهی ها، شبی فردا نشد

هیچ کس عاشق نشد، تا مثل ما رسوا نشد

در بهشت زهد و تقوا هم نمی بینی کسی

روی  گندمگون او دید و دلش اغوا  نشد

خواستم دل  را  رها سازم، ز بند عاشقی

پینه پیشانی ام هم، حافظ تقوا نشد

عقل هم می خواست تا روشن شود چشمش به تو

پشت پا بر پادشاهی زد، ولی بودا  نشد

سنگ جای قلب دارد هرکه چشمت دید وباز

انقلابی چون سرِ ما، در دلش  برپا نشد

بی تو بردم  تشنگی ام را به  سوی آسمان

ابر ساقی شد ولی او هم حریف  ما  نشد

 

        ● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                               🎶 بشنوید

 

۰ نظر ۰۷ اسفند ۰۳ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

میانِ خوف و رجا مانده ام، بگو چه کنم؟

دخیلِ پای دعا مانده ام، بگو چه کنم؟

به چشم های تو شد مبتلا دلم، بی تو

اسیرِ دستِ بلا مانده ام، بگو چه کنم؟

در این هوای غم آلودِ سردِ پاییزی

گُلم، ز شاخه جدا مانده ام، بگو چه کنم؟

مرا نه قوّتِ کوهِ غمت کشیدن بود

به زیر بار، دوتا مانده ام، بگو چه کنم؟

هزار ماهِ محرم عزاست در دل من

در انتظارِ شما مانده ام، بگو چه کنم؟

تمامِ همسفران رفته اند وَ من، تنها

امیدوارِ تو، جامانده ام، بگو چه کنم؟

 

●این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                              🎶 بشنوید

۰ نظر ۰۵ اسفند ۰۳ ، ۰۷:۲۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

کندم دل از همه من تنهای مسخره
یک روز می‌روم از این دنیای مسخره
از دل‌خوشی نشانه حتی در بهار نیست
بااین‌همه شکوفه و گل‌های مسخره
در سرنوشت ما اگر یک جمله شادی است
پشت سرش نوشته صد امتی مسخره
سهم تو نیست از جهان جز خاطراتی از
دیروز تلخ و غصه فردای مسخره
یک روز حلقه می‌شود دستان سرد مرگ
بر گردن تمام آدم‌های مسخره
بیزارم ازهر آنکه نام زشت دادنش
بیزارتر ز واژه «زیبا» ی مسخره
یک‌عمر گشتم و ندیدم مثل خود کسی
نادان دلقک و چو تو دانای مسخره
از دردهای هر دوعالم می‌شود رها
چون هم‌سخن شود کسی با مای مسخره
ای مسخره نخند که عین حقیقت است

این حرف‌های تلخ بی‌معنای مسخره

 

● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                       🎶 بشنوید

 

 

۰ نظر ۲۸ بهمن ۰۳ ، ۱۹:۴۲
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

آدم شو و از عالمِ بالا، بیا پایین

با سیبِ سرخِ عشق، با حوا، بیا پایین

 

بالا نشستن گرچه شیرین است، مجنون شو

داری اگر در دل غمِ لیلا، بیا پایین

 

چون قاصدک، دل را به بالِ بادها بسپار

تا دست های عاشقِ تنها بیا پایین

 

شد بارِغم سنگین تر از تابِ صبوری ها

ای اشک از مژگانِ چشم ما، بیا پایین

 

می خواستی در سینهٔ دریا کنی منزل

دریاست اینجا، قطره جان! حالا بیا پایین

 

ما را پروبال پریدن با عقابان نیست

یا دست ما را کن رها و یا بیا پایین

 

این نردبان! خود خواهی ات را می برد بالا

افتادگی آموز، از بالا بیا پایین

 

حاشا نکن! از عشقْ داغی بر دلت مانده

چون سیل از دیوارهٔ حاشا بیا پایین

 

بال و پر پروانه ها را سوختی بس نیست؟

آمد سحر، ای سرکش زیبا بیا پایین

 

این اسب سرگردان ندارد مقصدی در پیش

درویش باش! از گُرده دنیا بیا پایین

 

         ● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                                          🎶 بشنوید

۰ نظر ۲۶ بهمن ۰۳ ، ۱۵:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

پروانه را به سر زمین لاله ها ببر
این داغ دیده را به جمع آشنا ببر
یک حرف عاشقانه، چشمم بر لبی ندید
گوشم بگیر و تا لب آن ماجرا ببر
در جستجوی عشق ، اگر گم شدی بیا
فانوس اشک گوشه چشم مرا ببر
بی تو به کار من نمی آید تپیدنش
چیزی نگو! بیا دلم را بیصدا ببر
نسل پلنگ منقرض شد در دیار ما
مانند ابر ، ماه را از شهر ما ببر
تنها ، امید مانده در قلبم ، بیا بگیر
این یادگار آخری را هم شما ببر
ما انتظار ساحل وصلی نمی کشیم
این تخته پاره غزل را هم بیا ببر

         ● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                          🎶 بشنوید

                        

۰ نظر ۲۵ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

تشنه ام تشنه ، به من یک جرعه شبنم می دهی؟

نیمی از آن سیب سرخت را به آدم می دهی؟

دوست تر دارم بسوزم در نگاه گرم تو

شعله ای از شمع چشمانت به بالم می دهی؟

مثل ابراهیم در آتش ، گرفتار توام

از لبت آیا به من یک بوسه زمزم می دهی؟

من که از شادی ندارم سهم در دنیای تو

قسمتم را لااقل از آن همه غم می دهی؟

زخم دوری تو از صبرم فراتر رفته است

قلب خونین مرا یک نامه مرهم می دهی

سخت کوشیدم فراموشت کنم ، اما نشد

نازنینم! بی وفایی یاد من هم می دهی؟

 

● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید:

                         🎶 بشنوید

 

۱ نظر ۲۰ بهمن ۰۳ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

 

آی مردم ! من همین تن نیستم

این که می بینید ، این  من نیستم

خانه می بینید و صاحب خانه نه

پوست می بینید و مغز و دانه نه

در درونم من شبیه آتشم

همنشین شعله های سرکشم

یک زمان پر می کشم تا آسمان

یک زمانی زیر خاکستر نهان

یک زمان عقل و زمانی عشق ناب

گاه معجونی از این دو مستطاب

های مردم !های ! من هم آدمم

گاه با شادی و گاهی درغمم

های مردم ! من همه تن نیستم

نه ! خطا گفتم ، تن اصلا نیستم

 

  ● این مثنوی

۱ نظر ۱۴ دی ۰۳ ، ۱۸:۵۶
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

من هیچ تر از هیچم، چه بی تو و چه با تو

من ذره تو خورشیدی، من قطره و دریا تو

خالی ست خیال من، از هرچه و از هر که

از خاطر من رفته ، نام همه الّا تو

گفتم به دلم باده، با ساقی دیگر خور

با بغض جوابم داد؛ یا هیچکسی یا تو!

ما را نکشاند دل، جز جانب آن کعبه

می آیم و می آیم، همراه دلم تا تو

دیروز دلت با من، امروز غمم از تو

تا باز چه بنویسی، در دفتر فردا تو

باز آی و قلم ها را با خنده به رقص آور

ای خاطره شیرین ، ای شور غزل ها تو

جز دوست نمی آید ، در قافیه شعرم

تنها تو و تنها تو ، تنها تو و تنها تو

 

  ● این غزل را با صدای هوش مصنوعی گوش کنید: 

              🎶 بشنوید 

 

 

           

۰ نظر ۲۶ آذر ۰۳ ، ۰۸:۱۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)