شعر آدم

شعر  آدم





7
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۴۵۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابوالحسن درویشی مزنگی» ثبت شده است

با چنین شوق و شور ممکن نیست

زندگی از تو دور ممکن نیست

وقت تنگ است و عشق منتظر است

لحظه ای هم قصور ممکن نیست

درد وقتی به استخوان برسد

ماندن این سان صبور ممکن نیست

نشکستن به سنگ فتنه گران

با دلی از بلور ممکن نیست

خواب این خفتگان برآشفتن

پیش از نفخ صور ممکن نیست

مردگانند و راه بردن در

دل اهل قبور ممکن نیست

تو گلیم خودت بکش از آب

هیچ کاری به زور ممکن نیست

راهبردن به حضرت معشوق

با سر پر غرور ممکن نیست

سنگلاخ است راه خانه عشق

بردن عقل کور ممکن نیست

 

۰ نظر ۰۳ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۱۵
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

من و سکوت و نگاهِ کسی که اینجا نیست

یکی شبیه دو چشم زنی  که لیلا نیست

دریده پیرهنِ یوسفی درونِ دلم

خراشِ خواهشِ دستی که در زلیخا نیست

صدای موج بلند است در سکوتِ شبم

کناره های سرابی که حرف دریا نیست

جنون گرفته سر و پایِ روزگارِ مرا

کجا روم که در این شهر، کوه و صحرا نیست

 

 

۰ نظر ۰۵ مرداد ۰۰ ، ۰۸:۰۳
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

 

 

 

۰ نظر ۲۸ تیر ۰۰ ، ۱۲:۰۹
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

ما مردمِ رویاییِ اهل خیالیم

در جست وجوی آرزوهای محالیم

سودای ناممکن به سر می پرورانیم

ما در کمینِ اتفاقِ احتمالیم

در خواب شیرین، خسروان شهر عشقیم

بی کوه کندن غرق رویای وصالیم

قلب جوانی می تپد در سینه ما

گرچه به ظاهر موسپید ماه و سالیم

پایان ندارد قیل و قال حرف هامان

آنجا که باید گفت اما لال لالیم

در ادعا علامه دهریم ، گرچه

در واقعیت کوزه ای پر از سوالیم

اصل تناقض نقض شد در خلقت ما

یک عمر می سوزیم و آخر کال کالیم

بغضی هزاران ساله مانده در گلومان

این درد را تاکی بگرییم و بنالیم

ما را نترسانید از غوغای طوفان

ما شاخه های یک درخت دیر سالیم

 

# از کتابِ  بیا بر عالم و آدم بخندیم

۰ نظر ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۰۶:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

اشک در چشمانش

وبرلبانش

لبخند

حضورش

طعم شیرین شرم داشت!

و من به جای گل سرخ

با شورکودکانه

ماهی قرمز کوچکی را

به چشم روشنی آورده بودم

نه دستی بی تاب دستی بود

نه سری در آرزوی شانه ای

به افتخار عشق

مهمانی نگاه بود و سکوت

بی کلمه آمده بودیم!

 

# از کتابِ "جور دیگر دیدن"

۰ نظر ۱۰ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۵۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۱۰ خرداد ۰۰ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۰۹ خرداد ۰۰ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

وقتی باران ببارد

خیابان خیس

پر می شود از نور

از رنگ

وقتی باران ببارد

خیالم سر ریز می شود

از خاطره شب های خیس

شب های چترهای بسته

وقتی باران ببارد

در یاد نیمکتی

خاطرات تو زنده می شود

و کلاغ هایی

که گرسنگی خود را قارقار می کنند

وقتی باران ببارد

انگشتانی سرد

دستانت را جست و جو می کنند

و چشمانی خیسم

تو را صدا می زند!

 

#از کتابِ "ایستگاه آخر"

۰ نظر ۰۷ خرداد ۰۰ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

بیهوده بر طبل اندوه می کوبی

کسی زبان تو را نمی داند

پرپر زدن پرنده

لبخند رضایت می نشاند

بر لبان زندانبان

در سر زمین بستن و شکستن

سکوت نشانه خرد است

 

خاموش که باشی

به یاد تو

شاید

دقیقه ای سکوت کنند

شاید

شمعی روشن شود

به یاد تو

قلبی که روزگاری بود

و عاشق بود!

 

#از کتابِ " جور دیگر دیدن "

۰ نظر ۰۶ خرداد ۰۰ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)