ما خط هم را نمی خوانیم
ما حرف هم را نمی فهمیم!
من به زبان شرق می گویم،
تو با گوش غرب می شنوی!
من با حروف دل می نویسم،
تو با الفبای عقل می خوانی!
# از کتابِ "جور دیگر دیدن"
حرف هایش طعم عجیبی دارد
شبیه مزه خاطرات تلخ
وقتی با لبخند همراه می شود
چشم هایش برق عجیبی دارد
شبیه آخرین سوسوی شمع
در چشم سپیده دم
.
سرد و یخ زده
انگشت هایش حس عجیبی دارد
شبیه پرتو آفتاب
در غروب جمعه دی ماه
دستی نگاهش را می بندد
دستی لبخندش را پاک می کند
و در سکوت زندگی
فریادی در من آوار می شود!
(از کتابِ جورِ دیگر دیدن)
پشت هر پنجره
شمعی روشن کن
و بالای هر در
فانوسی
به ماه آسمان دل نبند
و چشمک ستاره ها
که به عشوه ابری
تو را فراموش می کنند
کسی می آید
کسی که تو را
از شمع های پشت پنجره ها
و فانوس درهای منتظر
سراغ می گیرد !
(از کتابِ ایستگاه آخر)
یکی هست
همیشه یکی هست
که جایی
تو را آرزو می کند
تو را می شناسد
تو را می بیند
مثل در آینه خودش را
یکی هست
شاید پشت دیوار خانه همسایه
شاید آن سوی دریاها
ولی
همیشه
یکی هست !
(از کتابِ جور دیگر دیدن)
بیار باده خنده ، به افتخار بهار
که مانده جان و دل عاشقان خمار بهار
به شوق دیدن لبخند تو جوانه زند
اگر چه هست به ظاهر شکوفه کار بهار
تو فصل اول سالی ، من آخرین فصلم
من از تبار زمستان ، تو از تبار بهار
تو روح سبز جهانی ، بهار یعنی تو
و من نشسته ام اینجا در انتظار بهار
shereadm.ir