می خوانمت!
عاشقانه ...
همچون غزلی ناب
صمیمی
مثل یک دوبیتی لطیف
عمیق
شبیه یک رباعی پرمعنا
باشکوه
چون قصیده ای زیبا
مانند منظومه ای نو
...
به قصد قربت می خوانمت!
می خوانمت!
عاشقانه ...
همچون غزلی ناب
صمیمی
مثل یک دوبیتی لطیف
عمیق
شبیه یک رباعی پرمعنا
باشکوه
چون قصیده ای زیبا
مانند منظومه ای نو
...
به قصد قربت می خوانمت!
جانی پر از اضطراب داریم
یک سینه دل کباب داریم
گر سنگ صبور ما تو باشی
درد دل بی حساب داریم
در سینه ما غم است، اما
بر دامن خود رُباب داریم
ما نیز شبیه دیگرانیم
بر چهره خود نقاب داریم
هرچند ندیده ایم رویت
عکس تو به دیده قاب داریم
بر پرده چشم ما کشیدند
نقش تو، ولی بر آب داریم
شد کاسه ی صبر چشم ما پر
در دیدن تو شتاب داریم
دیدار شما چو نیست ممکن
امید به لطف خواب داریم
از چشمه وصل بی نصیبیم
دل خوش به همین سراب داریم
گفتید که اختیار با ماست!
کی جرائت انتخاب داریم؟
در دفتر سرنوشت، عمری
کوتاه تر از حباب داریم
از همت بخت ناامیدیم
بر گردن خود طناب داریم
پروانه شمع دیگرانیم
هر چند خود آفتاب داریم
تنهایی و بی کسی غمی نیست
تا همدم چون کتاب داریم
خالی ست حساب دفتر ما
تنها دو سه شعر ناب داریم
تلخ است شراب عشق؟ باشد
ما میل، به این شراب داریم!
گاه ابراهیمم آتش را گلستان می کنم
گاه گاهی مثل یوسف میل زندان می کنم
چون سلیمان، هست در انگشت من انگشتری
که به اعجاز نگینش، دیو، انسان می کنم
نیستم عیسا، ولی انفاس عیسا با من است
قلب های مرده را با بوسه درمان می کنم
گر ببیند زلف بر شانه پریشان مرا
رخنه در قلب سیاه ازکفر شیطان می کنم
گر چه هر ذره نشانی دارد از من در دلش
باز خود را در هزاران پرده پنهان می کنم
مثل بارانی که از گل می کند پُر دشت را
سینه را لبریز از اُمّید و ایمان می کنم
خانه دارم، همچو گنجی، در دل ویرانه ها
هر که را بر دل نشینم، خانه ویران می کنم
محفلی دارم، در آن شاه و گدا هم باده اند
هر دو را از یک سبو مست و پریشان می کنم
گاه تلخی می کنم تا دیده ات گریان شود
گاه لب های تو را با شوق، خندان می کنم
می شناسی! بارها لبخند بر لب دیدمت
مات مات لحظه ای بودی،که طوفان می کنم
تو به هر نامی که می خواهی، مرا فریاد کن
من همان عشقم که آتش را گلستان می کنم
امروز شده چشمک و لبخند مجازی
دل دادن و دل بستن و پیوند مجازی
لبریز شد از دوری تو کاسه صبرم
دارم سر دیدار تو، هر چند مجازی
عکسی ز تو دیدم به گمانم که تو نبودی
این شک به دلم لرزه ای افکند مجازی
شب خواب تو را دیدم و با شوق گرفتم
یک بوسه از آن دو لب چون قند مجازی
امروز مجازی شده ای هم سفر من
با یاد تو رفتیم به دربند مجازی
تا چشم حسودان نزند چشم تو را چشم
آتش زده ام دانه ی اسپند مجازی
دنیای عجیبی شده دنیای من و تو
دنباله ی هر نام نوشتند: مجازی!
زهر با خود داشت،هر جامی چشیدم از شما
هیچ جز نامردمی ، هرگز ندیدم از شما
بود بیهوده هر امیدی که در دل داشتم
شد سیه پوش عزا و ماتم عیدم از شما
عشق را بازیچه دست هوس کردید، حیف
بود قلابی، هر احساسی که دیدم از شما
کاسبی کردید با دل؛ ناحبیبان خدا !
جو گرفتم هر چه را گندم خریدم از شما
شوره زاری شد، گلستان وفای مردمان
برگ برگش خار بود آن گل که چیدم از شما
راستی تان را چگونه می شود باور کنم
جز دروغ آیا کلامی هم شنیدم از شما؟
جز ریا در کوله بار عاشق و عابد نبود
دل به شیطان می سپارم، نا امیدم از شما