شعر آدم

شعر  آدم





7
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۳۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر آدم» ثبت شده است

 

عاشقم ، با این دل شیدا خوشم

مثل یک پروانه، بی پروا خوشم

قطره قطره، می چکم از دامنم

در میان شعله ام، اما خوشم

چون نمی دانم ز فردا سهم خود

تلخ یا شیرین، ولی حالا خوشم

گرچه اینجا در کویر افتاده ام

با خیال قطره و دریا خوشم

لاله زاری داغ دارم در دلم

با تمام داغ ها ، یکجا خوشم

مهر تنهایی ست بر پیشانی ام

در میان جمع هم تنها خوشم

گوشه ای و آسمان و ماه و من

امشبی با عالم بالا خوشم

گر شما با عشق لیلا دلخوشید

من ولی با عشق بی لیلا خوشم

 

۰ نظر ۱۱ خرداد ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

نه بگویی جان تو شر می شوم

دست در دامان خنجر می شوم

دوستت دارم ، بیا با من بمان

دوست نه ؛ این بار شوهر می شوم

تو برای من پرنسس می شوی

من   پرنس قصر قیصر می شوم

چند روزی در محل کن پرس و جو

خوب خوبم ، با تو بهتر می شوم

پهلوانم ، عاشق کباده ام

ذره ای چاقم که لاغر می شوم

گر پسندت نیست اسم من، بگو!

جای اسکندر، مظفر می شوم

با قناری قهر کردم جان تو

بی خیال هر چه کفتر می شوم

باد را از کله بیرون می کنم

تو بخواهی پاک پنچر می شوم

بی سواتم ؛ بی کمالاتم ، درست

با تو اهل درس و دفتر می شوم

پول دارم مدرکش را می خرم

از همه در علم سرتر می شوم

به گل چادر گلدارت قسم

گر چه خارم، بی تو پرپر می شوم!

۰ نظر ۰۹ خرداد ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۰۳ خرداد ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۰۱ خرداد ۰۱ ، ۰۹:۰۵
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۲۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۰:۱۲
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۷:۴۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۲۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۱۱
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

مات بازی آسمان نشوی

غافل ازگردش زمان،نشوی

عمر ما  چون نسیم می گذرد

بی خیالِ عبور آن نشوی

پا نَبَر از گلیم خود بیرون

پاپی کار دیگران نشوی

دورشو، دورتر، ز اهل ریا

قاطی خیل زاهدان نشوی

تا نپرسیدی و نسنجیدی

جانب مقصدی روان نشوی

نیستی تو، همین تنِ تنها

پای در بند آب و نان نشوی

با مدارا جهان بهشت شود

هیزم دوزخ جهان نشوی

وقت، سرمایه است و تجربه، سود

سود و سرمایه در زیان نشوی

نمکِ زندگیِ ما عشق است

دور از شور عاشقان نشوی

غم موی سفید را  نخوری

سَدّ عشقِ دلِ جوان نشوی

بنده عشق باش و صاحبِ عقل

تا چو من جزو خاسران نشوی

می رسد دوره حساب و کتاب

غافل از روز امتحان نشوی

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۳۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

خاموشم اما درغمت چشمان تر دارم

می ترسم اما باز هم میل خطر دارم

پاییز در راه است من چون باغبان پیر

یک باغ، پر از آرزوی بی ثمر دارم

تا کی به دنبال سراب آرزو باشم

از این بیابان خسته ام، میل سفر دارم

افتاده ام بر خاک اگر چه پیش پای تو

مانند شک، یک کوه اما و اگر دارم

از دیگران جای شکایت نیست، وقتی که

از شاخه خود دسته در دست تبر دارم

بی تو، پریدن مثل شادی رفته از یادم

هرچند مثل یک کبوتر بال وپر دارم

ای مثل شمعی شعله در شب هایم افکنده

پروانه ام، از آتش عشقت خبردارم

با بوسه ای یک روز، مثل آفتابی گرم

از راز پنهان دل خود پرده بردارم

هرچند پایانی ندارد این شب تیره

چشم امید اما به رؤیای سحر دارم

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

این قلب هزار پاره را بند بزن

بین من و تو دوباره پیوند بزن

هرچند که ما باغ زمستان زده ایم

ای غنچه! بیا دوباره لبخند بزن

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)