شعر آدم

شعر  آدم





7
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۳۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر آدم» ثبت شده است

 

در دل دارم مهر تو، تا جان دارم

وز حسرت تو، دو دیده گریان دارم

آن روز که چون لاله بر آیم از خاک

داغ تو درون سینه پنهان دارم

۰ نظر ۱۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

هرچند چو ایوب شکیبا شده باشد

ماغوره ندیدیم که حلوا شده باشد

درجمع غریبانه دنیا ، دل عاشق

نقطه ست که در دایره تنها شده باشد

بیهوده دلم را نکنی خوش به وفایِ

آن وعده که موکول به فردا شده باشد

آهنگِ تپش های دلم نغمه عشق است

گر با تپش قلب تو معنا شده باشد

صبح است به چشمان من آن شب که نگاهم

چون پنجره ای رو به شما وا شده باشد

ازشرم شدم آب ، کنارت که نشستم

چون قطره که همسایه دریا شده باشد

جزنوح نگاه تو به ساحل نرساند

آنرا که چنین غرق تماشا شده باشد

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

در کوله بارش می برد شیطان، غمِ نان!

انگار شد با کفر هم پیمان، غمِ نان!

"من لامعاش.." دارد این پیغام با خود :

از سینه بیرون می کشد ایمان، غمِ نان!

این روزها هر آدم خوبی که دیدم

در دل غمِ نان دارد و در جان،غمِ نان!

آزاد مردی می شناسم، سخت مغرور

در سرخِ سیلی می کند پنهان ،غمِ نان!

مرد فقیری در جنوب شهر عالم

هر روز دارد می خورد با نان، غمِ نان!

گفتند درد عاشقان درمان ندارد

دشوارتر از درد بی درمان، غمِ نان!

در بیت بیت شعر خود غم می سراید

در جیب شاعر چیست؟ یک دیوان غمِ نان!

۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۴۳
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

با شب

نسبتی روشن داشت

ماه بود

 

همسفره با نان و نمک

همنشین

با خاک و خاکستر

 

گوش دردهایش

چاه بود

و زبان شادیش

لبخند کودکان

 

آیه های آزادی را بشارت می داد

 

و معجزه اش

نان و خرما بود

پینه بسته بر شانه هایش!

 

۰ نظر ۳۱ فروردين ۰۱ ، ۰۹:۴۲
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 دوباره خنده به دیوار چهره قاب کنیم

به‌جای ناله، دوباره ترانه باب کنیم

زمانه گرچه پر از خار ناامیدی شد

برای هم، گل امید انتخاب کنیم

برای شعر دل ما، اگرچه گوشی نیست

به سبزه‌ها، به شکوفه، به گل خطاب کنیم

چو باد می‌گذرد روزگار و فرصت کم

برای گفتن ازعاشقی، شتاب کنیم

اگرچه مرد پرنده، من و تو پربگشاییم

به یاد دوست، سلامی به آفتاب کنیم

جهان به دشمنی ما دوباره تاس انداخت

بیا که بازی تقدیر را خراب کنیم!

۱ نظر ۲۰ فروردين ۰۱ ، ۰۸:۲۹
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۱۵ فروردين ۰۱ ، ۱۰:۰۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

چراغ روشن خورشید، از تبار شماست

سپیده ای که پس از شب دمید، کار شماست

اشاره ای به تو دارد هلال روشن ماه

زلال آیینه ها نام مستعار شماست

گمان کنم تو همان لیلی مثالی عشقی

که بی شمار ، مجنون در انتظار شماست

لب من و گل گلدان پشت پنجره ها

اگر به خنده شکوفا شد از بهار شماست

من از بهشت به دنبال عشق آمده ام

و سیب، سرخی لب های بی قرار شماست

به شوق دیدن رویت غزل نوشت، قلم

هر آنچه گفتم و خواندی، به افتخار شماست

۰ نظر ۰۷ فروردين ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

بر دوش دل نهاده‌ام، باری به نام عشق

ویران شدم، به زیر آواری به نام عشق

می‌خواستم گلی بچینم از جمال دوست

اما به دل نشست از او خاری به نام عشق

افسون خط‌وخال روی دلبری شدم

پرورده‌ام در آستین، ماری به نام عشق

دزدانه آمد از سرِ دیوارِ دل، شبی

برد عقل را، به زورِ افساری به نام عشق

تاوان این گناه که ایمانم ضعیف بود

افتاده‌ام، به دام مکاری به نام عشق

گفتم مگر به همت تقوا رها شوم

کی می‌شود حریف بیعاری به نام عشق

من، هی دلیل عقل را تقریر می‌کنم

دل می‌کند اقامه انکاری به نام عشق

در آرزوی سر به دامانِ تو داشتن

جان داده‌ایم بر سرِ داری به نام عشق

اینجا خبر ز شادی و شور و ترانه نیست

ماییم و درد و رنج و بیماری به نام عشق

از دست روزگار گرفته دلم، اگر

    آتش زدم دوباره سیگاری، به نام عشق!

۰ نظر ۰۵ فروردين ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۲۷ اسفند ۰۰ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

قلم شکستم و لالم، سخن نمی گویم

دروغ شعر به صد فوت و فن نمی گویم

غریب و بی کس و تنها و در به در شده ام

در این وطن، سخنی از وطن نمی گویم

گذشت دوره مردی و پهلوانی ها

به هر شغاد، یل تهمتن نمی گویم

نشان لطف و صفا نیست، دوستی ها را

دگر ز بوی اویس قَرَن نمی گویم

برای مردم شهری که کوچه باغ ندارد

ز داغ لاله ی دشت و دمن نمی گویم

در این بهار که در باغ، زاغ نوحه گر است

ترانه ی گل و سرو و چمن نمی گویم

دلم گرفته از این عاشقان مست هوس

شما ز عشق بگویید، من نمی گویم

۰ نظر ۲۵ اسفند ۰۰ ، ۰۷:۳۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)