چون گل بخند و این زمستان را بهار کن
گر چه گلی، عیادتی گاهی ز خار کن
هر چند نیست لایق دیدن، ولی شما
گاهی نظر به عاشق چشم انتظار کن
افراسیاب غصه ما را در حصار کرد
پایی بکوب و لشکرش را تار و مار کن
دنیا قمارخانه ی بود و نبود ماست
گاهی برای بودن ما هم قمار کن
بی دام و دانه کرده ای سیمرغ را به بند
صیاد من ! به این شکارت افتخار کن
از یاد برده ای همه قول و قرار خود
گاهی به یک اشاره ما را بیقرار کن
یک بوسه گفتمت، به پای این غزل بده
تو عین رحمتی، بیا یک را هزار کن