کویر بخت ما را فصل باران می رسد آخر
صدای موج ، تا گوش بیابان می رسد آخر
اگر چه سخت می گردد جهان برکام ما امروز
تحمل کن که روزی دور آسان می رسد آخر
ز بی مهری یاران، داغ ها بر قلب خود داری
صبوری کن که هردردی به درمان می رسد آخر
اجابت می شود این بغض های در گلو مانده
شبی دست دعای ما، به دامان می رسد آخر
کبوتر با کبوتر می کند پرواز روزی باز
پریشان دل به گیسوی پریشان می رسد آخر
خراب انتظاری و خمار جرعه ای دیدار
زمان مستی چشمان گریان می رسد آخر
غزل های قشنگی ثبت کن در دفتر عمرت
کتاب زندگی روزی به پایان می رسد آخر
بیا سفر کنیم
به حروف
پیش از آغاز قلم
به کلام
پیش از آغاز زبان
بگذار چشم بگوید
بگذار چشم بخواند
اعتماد کن!
به همزبانی چشم ها
به همدلی نگاه!
در این زندان نمی ماند، کسی که بال و پر دارد
کجا رفتن نمی داند، ولی عزم سفر دارد
خبر از عالم غیبم نده، بگذار خوش باشم
برد سود دو عالم، آنکه جان بی خبر دارد
نصیحت کردنت، تلقین یاسین است در گوشم
دم سردت کجا در پاره سنگ من اثر دارد
رها در راه نادانی بمانم دوست تر دارم
از آن عقلی که با خود صدهزاران گونه شر دارد
بلا می بارد و چاره ندارد هیچکس از آن
مگر آنی که از نادانی اش بر سر سپر دارد
اگر اهل دلی، بگذار تقدیرت بچرخاند
که از ایستادگان هر کس که دیدم چشم تر دارد
اگر انسان بمانی، می شوی تنها که این عالم
به قول حضرت خیام، مشتی گاو و خر دارد
جهان را رسم و آیین است با نامردمان بودن
تو مردی می کنی، آیا نمی دانی خطر دارد؟
آن موج کوچکم که به ساحل نمی رسم
مانند یک کلاغ، به منزل نمی رسم
در آرزوی دیدنت، عمری دویده ام
می میرم و به آرزوی دل نمی رسم
تا به کی از چشم مشتاقان خود پنهان شوی
وقت آن شد در دل ویران ما مهمان شوی
من کویر خشک، باشد، چشمه ی جاری تو باش
من چو قلب شورهزارم، کاش تو باران شوی
ماه رویت را برون آر از حجاب موی خود
تا شبی هم چلچراغ جمع درویشان شوی
مثل موجی، ایستادم پیش روی بادها
تا شوم طوفان، که شاید نوح کشتیبان شوی
خوب میدانم تو هم ای عشق! روزی میرسد
مثل هر مشکل، برای عاشقان آسان شوی
روزهای دفتر شعرم، بدون تو شب است
مثل خورشیدی بیا، تا شمس این دیوان شوی