دلم را برده ای، با لشکر زیر نقابی ها
سیاه ها، سرخ ها، یک دسته ی وحشی شرابی ها
ندارم آرزویی، گر شود روزی نصیب من
پریدن، بال در بال شما، در اوج آبی ها
بهای عشق را مجنون و سرگردان شدن کردی
پشیمان نیستم، هرگز! از این کوچه خوابی ها
«شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل»
تحمل می توانیم کرد، ما دل آفتابی ها
صبوری کن کلید هر دَری در گردن صبر ست
شکیبایی ست هر جا نردبان کامیابی ها
خراب دوستان یک دل و با معرفت هستم
ملاک مرد بودن نیست، الّا این خرابی ها
کسی، در سینه دارد می زند طبلِ عزا، امشب!
مگر شمرِ نگاهت، کرد قصدِ کربلا امشب
میان قتلگاهم با دل صد پاره، افتاده
نشسته سوگوارِ من، غریب و آشنا امشب
نمی تابد بر این ویرانه از اُمیّد سوسویی
ندارد دور خود پروانه، شمع اشک ما امشب
پریشان مو، گریبان پاره، در سوگ تو می گریم
ز دلتنگی نمی گیرد، غمت در سینه جا امشب
دلم در حسرت یک جُرعه ی دیدار می سوزد
صدای العطش می آید از این نینوا امشب
دعا کردم، نکردی استجابت سنگ دل ! آخر
شکایت می برم از تو، به درگاه خدا امشب!
ای راز نهان ، راز نهان، راز نهانم
امروز تو را در غزلی تازه بخوانم
ممکن نشود رشته این عشق بریدن
لیلی تر ازآنی تو و مجنون تر از آنم
من هیچ، نگهدار ولی حرمت عشقت
یک لحظه به دامان محبت بنشانم
بی گرمی عشق تو به سردی زمستان
بی سبز حضور تو به زردی خزانم
مثل گل روییده به گلدان کویرم
باید تو بباری که من تازه بمانم
مهمان تماشای منی امشب و ای کاش
تا صبح ابد چشم به چشم تو بمانم
شد عاشق چشمان تو هر کس به طریقی
افتاد به زندان تو هر کس به طریقی
دلشاد نماندست، در این باغچه سروی
چون بید، پریشان تو هر کس به طریقی
در آتش سودای تو بال و پر من سوخت
لب تشنه باران تو هر کس به طریقی
تنها نه منم بی دل و دیوانه در این شهر
سرگشته و حیران تو هر کس به طریقی
تو عهد شکستی، ولی ما همه دادیم
جان بر سر پیمان تو هر کس به طریقی
هر چند محال است، بر آن است بچیند
گل از لب خندان تو هر کس به طریقی
یک دل به تو دادیم و گرفتیم به جایش
صد تیر ز مژگان تو هر کس به طریقی
با ساز تو می گرید و می خندد، چون من
شد برده ئ رقصان تو هر کس به طریقی
تو کعبه شدی و همه قافله ما
مجنون بیابان تو هر کس به طریقی