شعر آدم

شعر  آدم





7
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۱۷۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل امروز» ثبت شده است

عشق پنهانی

 

دیوانه، مجنون، هر چه تو می خوانی ام من

دل بسته این بی سر و سامانی ام من

چون کاروان مانده بی فانوس مهتاب

دور از شما محکوم سرگردانی ام من

فرقی ندارد روز و شب، در غیبت تو

دلگیر مثل جمعه بارانی ام من

آزادگی سخت است در هرم نگاهت

در بند چشمان شما زندانی ام من

حرف دلم را، در دلم چون راز دارم

از بیم مردم، عاشق پنهانی ام من

          این یک دو روز مانده با من کن مدارا

عشق تو جاوید است، گرچه فانی ام من

نه وعده دیدار، نه وقت تماشا

در آرزوی یک نگاه آنی ام من

حرفی بزن، چیزی بگو، خاموش تا کی؟

در جستجوی نغمه انسانی ام من!

۰ نظر ۲۹ شهریور ۰۰ ، ۰۷:۵۵
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

دیوارهای بی پنجره

 

از شراب زندگی، خالیِ خالی شد سبویم

گوش کن! این گام های مرگ، می آید بسویم

می مکد زالوی حسرت، قطره قطره هستی ام را

فرصتی باقی نمانده، قصه هایم را بگویم

سال ها رفتم به دنبال نشان دوست هر جا

چیزی از ایمان نشد جز شک، نصیب جستجویم

هیچ چرخی، بر مراد ما نزد، یک دور چرخی

نیست یک پنجره بر دیوارهای رو به رویم

داشت صدها اژدها هر آستین دوست در خود

خار سهمم بود، هر جا خواستم گل را ببویم

به گمانم درد تنهایی من واگیر دارد

می گریزد دوست هم، چون دیگران از گفت و گویم

گوش کن! آوای پای مرگ را، نزدیک تر شد

هست در این لحظه، دیدار تو تنها آرزویم

۰ نظر ۲۵ شهریور ۰۰ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

با چنین شوق و شور ممکن نیست

زندگی از تو دور ممکن نیست

وقت تنگ است و عشق منتظر است

لحظه ای هم قصور ممکن نیست

درد وقتی به استخوان برسد

ماندن این سان صبور ممکن نیست

نشکستن به سنگ فتنه گران

با دلی از بلور ممکن نیست

خواب این خفتگان برآشفتن

پیش از نفخ صور ممکن نیست

مردگانند و راه بردن در

دل اهل قبور ممکن نیست

تو گلیم خودت بکش از آب

هیچ کاری به زور ممکن نیست

راهبردن به حضرت معشوق

با سر پر غرور ممکن نیست

سنگلاخ است راه خانه عشق

بردن عقل کور ممکن نیست

 

۰ نظر ۰۳ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۱۵
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

من و سکوت و نگاهِ کسی که اینجا نیست

یکی شبیه دو چشم زنی  که لیلا نیست

دریده پیرهنِ یوسفی درونِ دلم

خراشِ خواهشِ دستی که در زلیخا نیست

صدای موج بلند است در سکوتِ شبم

کناره های سرابی که حرف دریا نیست

جنون گرفته سر و پایِ روزگارِ مرا

کجا روم که در این شهر، کوه و صحرا نیست

 

 

۰ نظر ۰۵ مرداد ۰۰ ، ۰۸:۰۳
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۰۴ خرداد ۰۰ ، ۰۷:۰۷
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۲۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

بیار باده خنده ، به افتخار بهار

که مانده جان و دل عاشقان خمار بهار

به شوق دیدن لبخند تو جوانه زند

اگر چه هست به ظاهر شکوفه کار بهار

تو فصل اول سالی ، من آخرین فصلم

من از تبار زمستان ، تو از تبار بهار

تو روح سبز جهانی ، بهار یعنی تو

و من نشسته ام اینجا در انتظار بهار

                                              

shereadm.ir

۰ نظر ۲۵ فروردين ۰۰ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۲۵ آبان ۹۹ ، ۰۸:۱۹
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۴۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)