شعر آدم

شعر  آدم





7
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۴۵۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر معاصر» ثبت شده است

 

 

هرچند چو ایوب شکیبا شده باشد

ماغوره ندیدیم که حلوا شده باشد

درجمع غریبانه دنیا ، دل عاشق

نقطه ست که در دایره تنها شده باشد

بیهوده دلم را نکنی خوش به وفایِ

آن وعده که موکول به فردا شده باشد

آهنگِ تپش های دلم نغمه عشق است

گر با تپش قلب تو معنا شده باشد

صبح است به چشمان من آن شب که نگاهم

چون پنجره ای رو به شما وا شده باشد

ازشرم شدم آب ، کنارت که نشستم

چون قطره که همسایه دریا شده باشد

جزنوح نگاه تو به ساحل نرساند

آنرا که چنین غرق تماشا شده باشد

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

در کوله بارش می برد شیطان، غمِ نان!

انگار شد با کفر هم پیمان، غمِ نان!

"من لامعاش.." دارد این پیغام با خود :

از سینه بیرون می کشد ایمان، غمِ نان!

این روزها هر آدم خوبی که دیدم

در دل غمِ نان دارد و در جان،غمِ نان!

آزاد مردی می شناسم، سخت مغرور

در سرخِ سیلی می کند پنهان ،غمِ نان!

مرد فقیری در جنوب شهر عالم

هر روز دارد می خورد با نان، غمِ نان!

گفتند درد عاشقان درمان ندارد

دشوارتر از درد بی درمان، غمِ نان!

در بیت بیت شعر خود غم می سراید

در جیب شاعر چیست؟ یک دیوان غمِ نان!

۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۸:۴۳
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

همیشه زندگی این‌گونه نافرمان نمی‌ماند

عزیزی مثل تو، دائم در این زندان نمی‌ماند

دوباره می‌رسد فصل شکفتن، سبز خواهی شد

دل تو تا دو چشمت هست، بی‌باران نمی‌ماند

شبیه صبح، برمی‌دارد از سر چادر ظلمت

و این خاصیت عشق است که پنهان نمی‌ماند

زمان عاشقی را وقف لبخند محبت کن

شتابان می‌گریزد، فرصت جبران نمی‌ماند

سوار آفتاب از دشت‌های لاله می‌آید

چراغ عشق دارد هر که، سرگردان نمی‌ماند

نشستم بر سر سجاده تقوا و می‌بینم

تو با سیب آمدی و چیزی از ایمان نمی‌ماند

به پایان می‌رسد افسانه ما و شما آخر

برای هیچ‌کس، جز نقطه پایان نمی‌ماند

به دنبال چه می‌گردی که از خوب و بد دنیا

به‌جز یک ‌مشت حسرت در کف انسان نمی‌ماند


 

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۹:۳۲
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

با شب

نسبتی روشن داشت

ماه بود

 

همسفره با نان و نمک

همنشین

با خاک و خاکستر

 

گوش دردهایش

چاه بود

و زبان شادیش

لبخند کودکان

 

آیه های آزادی را بشارت می داد

 

و معجزه اش

نان و خرما بود

پینه بسته بر شانه هایش!

 

۰ نظر ۳۱ فروردين ۰۱ ، ۰۹:۴۲
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

مثل نسیم صبح بهاری، وزید و رفت

مانند گل، ز باغ ما دامن کشید و رفت

سر زد به ساحل دل تنهایی ام، ولی

چون موج، بیقراری ما را ندید و رفت

تا باغ عشق آمد و مانند قاصدک

یک حرف از پیام قلب ما نچید و رفت

چون ماه، پا به چشمه چشمان من نهاد

از دست پر ز خون مژگانم چکید و رفت

یک شب، کبوتر خیال خاطرات او

از بام آرزوی خواب ما پرید و رفت

۰ نظر ۲۹ فروردين ۰۱ ، ۰۹:۴۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

اگر چه می رسد از هر طرف آواز درد اینجا

صدای دلنشینی دارد اما ، ساز درد اینجا

غروب عشق از اشک دل ما ارغوانی شد

بیا بنشین! تماشایی ست چشم انداز درد اینجا

نمی داند کسی از حال مشتاقی ما چیزی

نمی گوید زبان داغداران راز درد اینجا

هوای  ناامیدی ، آسمان  تلخ  تنهایی

خیالم بی تو پر شد از پر پرواز درد اینجا

برای لحظه ای دست از سر دل برنمی دارد

تو را دارد بهانه، کودک لجباز درد اینجا

نوای  ناله  نی  از گلوی  بغض می آید

قلم در دست هایم شد غزل پرداز درد اینجا


 

۰ نظر ۲۵ فروردين ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

دلم گرفته، چرا را کسی نمی داند

دلیل فاصله ها را کسی نمی داند

 

نشسته ام که بیایی به سمت خاطره ها

چگونه، کی و کجا را کسی نمی داند

 

نشانه های تو را گفته ام به مردم شهر

نشان کوی شما را کسی نمی داند

 

هوای هم سخنی کرده ام، ولی اینجا

شماره های خدا را کسی نمی داند

 

برای داغ دلم مرهمی نداشت کسی

نه درد را، نه دوا را کسی نمی داند

 

دلم گرفته از این شهر مرده ای که در آن

حدیث عشق و وفا را کسی نمی داند

۰ نظر ۲۳ فروردين ۰۱ ، ۱۰:۲۳
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 دوباره خنده به دیوار چهره قاب کنیم

به‌جای ناله، دوباره ترانه باب کنیم

زمانه گرچه پر از خار ناامیدی شد

برای هم، گل امید انتخاب کنیم

برای شعر دل ما، اگرچه گوشی نیست

به سبزه‌ها، به شکوفه، به گل خطاب کنیم

چو باد می‌گذرد روزگار و فرصت کم

برای گفتن ازعاشقی، شتاب کنیم

اگرچه مرد پرنده، من و تو پربگشاییم

به یاد دوست، سلامی به آفتاب کنیم

جهان به دشمنی ما دوباره تاس انداخت

بیا که بازی تقدیر را خراب کنیم!

۱ نظر ۲۰ فروردين ۰۱ ، ۰۸:۲۹
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۱۵ فروردين ۰۱ ، ۱۰:۰۸
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

 

چراغ روشن خورشید، از تبار شماست

سپیده ای که پس از شب دمید، کار شماست

اشاره ای به تو دارد هلال روشن ماه

زلال آیینه ها نام مستعار شماست

گمان کنم تو همان لیلی مثالی عشقی

که بی شمار ، مجنون در انتظار شماست

لب من و گل گلدان پشت پنجره ها

اگر به خنده شکوفا شد از بهار شماست

من از بهشت به دنبال عشق آمده ام

و سیب، سرخی لب های بی قرار شماست

به شوق دیدن رویت غزل نوشت، قلم

هر آنچه گفتم و خواندی، به افتخار شماست

۰ نظر ۰۷ فروردين ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)