شعر آدم

شعر  آدم





7
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۴۵۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر معاصر» ثبت شده است

 

 

بر دوش دل نهاده‌ام، باری به نام عشق

ویران شدم، به زیر آواری به نام عشق

می‌خواستم گلی بچینم از جمال دوست

اما به دل نشست از او خاری به نام عشق

افسون خط‌وخال روی دلبری شدم

پرورده‌ام در آستین، ماری به نام عشق

دزدانه آمد از سرِ دیوارِ دل، شبی

برد عقل را، به زورِ افساری به نام عشق

تاوان این گناه که ایمانم ضعیف بود

افتاده‌ام، به دام مکاری به نام عشق

گفتم مگر به همت تقوا رها شوم

کی می‌شود حریف بیعاری به نام عشق

من، هی دلیل عقل را تقریر می‌کنم

دل می‌کند اقامه انکاری به نام عشق

در آرزوی سر به دامانِ تو داشتن

جان داده‌ایم بر سرِ داری به نام عشق

اینجا خبر ز شادی و شور و ترانه نیست

ماییم و درد و رنج و بیماری به نام عشق

از دست روزگار گرفته دلم، اگر

    آتش زدم دوباره سیگاری، به نام عشق!

۰ نظر ۰۵ فروردين ۰۱ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

قلم شکستم و لالم، سخن نمی گویم

دروغ شعر به صد فوت و فن نمی گویم

غریب و بی کس و تنها و در به در شده ام

در این وطن، سخنی از وطن نمی گویم

گذشت دوره مردی و پهلوانی ها

به هر شغاد، یل تهمتن نمی گویم

نشان لطف و صفا نیست، دوستی ها را

دگر ز بوی اویس قَرَن نمی گویم

برای مردم شهری که کوچه باغ ندارد

ز داغ لاله ی دشت و دمن نمی گویم

در این بهار که در باغ، زاغ نوحه گر است

ترانه ی گل و سرو و چمن نمی گویم

دلم گرفته از این عاشقان مست هوس

شما ز عشق بگویید، من نمی گویم

۰ نظر ۲۵ اسفند ۰۰ ، ۰۷:۳۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

گنجِ عشقم در دلِ ویرانهای افتادهام

آتشم، در دامنِ پروانهای افتادهام

مثل ابراهیم، میلِ شعله دارم در دلم

مستِ ایمانم که در بتخانهای افتادهام

نیست لیلایی که تا مهمانِ توفانم کند

زلفِ مجنونم به دامِ شانهای افتادهام

جرعهای از عشق میخواهم که آبادم کند

از خماری گوشه ی میخانهای افتادهام

گرچه دارم موجِ صد دریا درون سینهام

در حصارِ تنگِ انگشتانهای افتادهام

چون جوانی، سهمِ پیریِ دلِ ما عقل شد

عاقبت، گیر عجب دیوانهای افتادهام

۰ نظر ۲۳ اسفند ۰۰ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۲۱ اسفند ۰۰ ، ۰۷:۵۲
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

سه شنبه بازار

*بندرگز  تابستان 1397

 

 

سیب های زرد

گیلاس های سرخ

ماهی های سفید

 

سبدهای خالی می آیند

سبدهای پر می روند

 

پسرکی به کتانی آبی خیره می شود

دخترکی به روسری صورتی

 

پیراهن چهارخانه

چشم مردی را می گیرد

چشم زنی را

چادر گلدار

 

متری،

عشق را اندازه نمی زند

ترازویی،

دوست داشتن را وزن نمی کند

 

کسی

دلش را به سه شنبه بازار نمی آورد

 

* از مجموعه شعر سپید: "ایستگاه آخر"

* ابوالحسن درویشی مزنگی(آدم)

 

۰ نظر ۱۶ اسفند ۰۰ ، ۰۷:۰۷
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۱۰ اسفند ۰۰ ، ۰۷:۰۷
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۰۵ اسفند ۰۰ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

۰ نظر ۰۱ اسفند ۰۰ ، ۰۷:۰۰
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

 

۰ نظر ۰۴ بهمن ۰۰ ، ۰۸:۱۹
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)

مثل یک اتفاق ناگاهیم
سال ها می شود که در راهیم
به گمانم مسیر ما کج بود
عابر کوره های بیراهیم
بلد راه عاشقان شده ایم
در ترازوی عقل گمراهیم
سن عقلی ما حدودا پنج
در سجل گرچه بعد پنجاهیم
به حساب کسی نمی آییم
هستِ نادیدنی چو اشباحیم
عاشق قد و قامت شیریم
در پی دمب گرگ و روباهیم
نیست در ما، بلند پروازی
پی دیوارهای کوتاهیم
ظاهر و باطنی سوا داریم
روز درویش و نیمه شب شاهیم
گرچه بی بهره ایم ز زیبایی
همچو یوسف همیشه در چاهیم
نه بد بد نه خوب خوب ، وسطیم
از بد و خوب خویش آگاهیم
هر چه در این جهان نشانه او
پس من و تو هم آیت اللهیم

هر چه  هستیم ، راضی ایم به آن
یکی از شاکران درگاهیم


 

 

 

۰ نظر ۰۲ بهمن ۰۰ ، ۰۸:۵۶
ابوالحسن درویشی مزنگی (آدم)